این روزها خیلی ها از هاشمی گفتن و نوشتن. تمام شهر پر است از بنرهای تسلیت فوت حاج آقا " آیت الله هاشمی رفسنجانی" . طبیعی هم هست. به جرات میشه میگفت هاشمی یکی از چهره هایست که بیشترین اثر رو بر تاریخ معاصر ما داشته و تصمیماتش بر زندگی تمام ایرانی ها تاثیر داشته من هم یکی از اونها. حدود 10 روز قبل از فوت حاج آقا پدر بزرگم رو از دست دادم در سن 82 سالگی، هم سن آیت الله بودن. ایشون رو در بهشت رضای مشهد به خاک سپردیم . اما طی این سی و پنج سال عمرم واقعا بیش از آنکه چهره پدربزرگم را دیده باشم یا صدایش را شنیده باشم آیت الله را دیدم و شنیدم.
دل خوشی از آیت الله نداشتم نوجوانی من مصادف بود با دوران ریاست جمهوری ایشان . اون روزها به ما زیاد خوش نمیگذشت. ما جزء طبقه ای بودیم که داشتیم زیر چرخ های توسعه حاج آقا له میشدیم. او بفکر سازندگی ایران بود و غافل از اینکه ما هم جزء ایرانیم. خلاصه یادگاری های تلخی از اون روزها دارم. دخل و خرج بابا هیچگاه میزان نمیشد و ما همیشه چند قدم از تورم وحشتناک آنروزها عقب بودیم. پدر هر چه تلاش میکرد به گرد پای تورم نمیرسید . بنده خدا دوچرخه ای که کلاس اول ابتدایی قولش را بهم داده بود کلاس پنجم تونست برام بخره!
بچه بودما ولی دور دوم ریاست جمهوریش یادمه که با بابا مامان رفتیم پای صندوق رای اصرار کردم جلوی اسم رقیبش آقای توکلی ضربدر بزنن. اصلا فکر کنم خودم این کار رو کردم. اون موقع برگه های رای چهار گزینه ای بود و باید جلوی نام منتخبت ضربدر × میزدی اونم با مداد!
اصلاح طلبا که اومدن سر کار و کار به مجلس ششم رسید من بالغ شده بودم و پیگیری اخبار سیاسی یکی از علایقم. حاج آقا عزم مجلس کرد همین رفیقای امروزش که بر جسم بی جانش اشک تمساح میریختن اونروها شروع کردن به تخریبش و کتاب عالیجانب سرخپوش یکی از اون دسته گل ها بود اون موقع فکر میکردم فحش و ناسزا به هاشمی یعنی مقابله با انقلاب.
دوره خاتمی که سر آمد حاج آقا مجدد هوس ردای ریاست جمهوری کرد دیگر جوان شده بودم و دانشجو. طی این سالهای دانشجویی هرچه در تاریخ انقلاب و صحیفه نور تامل میکردم و با رفتارهای رهبری مقیاس میکردم ، سبق و سیاق حاج آقا همخوانی چندانی نداشت.
هاشمی برام شده بود نماد بورژاوی ساخته شده با رانت جمهوری اسلامی. نماد تکبر و تجمل و ویژه خواری و آقازاده پروی و کارگزاران و مدیران اشرافی که هیچ تناسبی با نهضت امام و آرمانهای آن پیر روشن ضمیر نمیدیدم.
انتخابات 84 شدیم رقیب حاج آقا، با پولهای توجیبیمون یک ستاد دانشجویی برای رقیبش راه انداختیم توی خیابان توحید اصفهان آنهم در پارکینگ منزل یکی از آشنایان رفقا. در و همسایه کمک کردن تا اون ستاد پا گرفت یکی تلویزیون خونش رو آورد یکی میز صندلی آشپزخانه اش و... خلاصه با یک زحمتی ستاد سرو شکل گرفت و شد پاتوق یکسری دانشجو که امیدوار بودن با ظهور یک چهره جدید تغییری در سر و شکل مملکت ایجاد بشه. یادمه یکی از اون شبها یک کارناول از ماشین های لوکس با برچسب های هاشمی 2002 و سرنشینهای دختر و پسری خاص که از رفتارشون میشد حدس زد که حال عادی ندارن! آمدن جلوی ستاد ما و شروع کردن به مانور دادن . دخترک بی روسری فریاد میزد اکبرشاه اکبر شاه اکبر شاه ! من فقط سعی کردم بچه ها رو جمع و جور کنم تا از روی احساسات واکنشی نشان ندن که حادثه ای رخ بده و در کنج ذهنم هی محاسبه میکردم اینها چه سنخیتی میتونن داشته باشن با یک چهره مبارز انقلابی!
انتخابات که تموم شد و از صندوقها اسم رقیبش در آمد حاج آقا خیلی ناراحت شد و کینه مارو به دل گرفت. خیلی دوست داشتم حاج آقا بعد از اون انتخابات اعلام بازنشستگی کنه و بره کتاب خاطراتش رو تکمیل کنه . ولی دریغ ،در تمام اون چهار سال دارو دسته اش هر نوع توهینی که تونستن به ما و منتخب مردم کردن و هر نوع کارشکنی ای که تونستن انجام دادن. دور بعدی انتخابات حاج آقا گرچه دیگه روش نشد که خودش بیاد اما جوری صحنه آرایی کرد که رقیب چهار سال قبلش رو حتما شکست بده. اون بازهم از پس رقیبش بر نیامد و رقیب زیرکش در آخرین لحظات در آن مناظره تاریخی فن بدل زد و حریفش رو خاک کرد. اما...
حاج آقا اصولا اعتقادی به دموکراسی واقعی نداشت و تنها زمانی رای مردم رو میپذیرفت که یا بخودش رای بدن یا به گزینه مطلوب اون. اینو از خودم نمیگما میتنونین به کتاب هاشمی بی روتوش ( گفتگوهای صادق زیبا کلام با هاشمی ) مراجعه کنید. همین باعث شد که اینبار تحمل نکنه و اون حوادث ناگوار رو رقم بزنه. اون سال من تهران بودم و آتشی رو که حاج آقا در نامه بدون سلامش نوید داده بود رو من با چشمان خودم در خیابان مطهری که محل کارم بود میدیدم. روزگار بدی بر کشور و نظام رفت و حاج آقا علنی در مقابل نظر رهبری و نظام ایستاد و شد رهبر اپوزیسیون داخل و خارج.
هر چند در این مقوله میتونم به اجتهاد متفاوتش حق بدم اما اینکه به اجتهاد متفاوتش با ولی فقیه عمل کند و کشور را به اون بحران بکشه که جان و مال و ناموس خیلی ها و آبروی نظام و انقلاب به تاراج بره رو نمیتونم بپذیرم مگر اینکه قبلش باور کنم که ایشان اساسا به ولایت فقیه اعتقاد نداشته اند مثه خیلی از هم پیالگی های امروزینش که به گفته خودشان به ولایت فقیه اعتقادی نداشتند و آنرا در رودربایستی با امام قبول کردن!
اون سالها رو تاریخ نگاران قرن بعد چطور روایت میکنن رو نمیدونم...
هاشمی خستگی ناپذیر بود و هیجانها و التهاب سیاسی جزء سرگرمی ها یش بود. بخاطر همین وقتی در آستانه 80 سالگی کاندیدای ریاست جمهوری شد و بعد رد صلاحیت شد بازهم پا از میدان پس نکشید و با مهره چینی مناسب نه تنها منتخب خودش رو از صندوق در آورد بلکه در انتخابات مجلس خبرگان بعدش هم پیروز میدان شد هر چند در حافظه تاریخ می ماند که او در سر لیستی قرار داشت که مورد تایید و تبلیغ BBC بود .
حالا حاج آقا از بین ما رفته است و عجل آنهم در استخری که روزگاری متعلق به فرح دیبا ملکه رژیم قبل بود سراغ او آمد اما به راستی که نمیتوان بی تفاوت از کنار نام بزرگ هاشمی گذشت.
با دیدن اکثر موافقان و مخالفان هاشمی بر گرداگرد تابوتش ناخود آگاه یاد سکانس پایانی فیلم شیر صحرا می افتم آنگاه که سرلشگر ایتالیایی که پس از نبردهای طولانی و سخت موفق به دستگیری و اعدام عمر مختار شد بخاطر عظمتش به جسد آویزان او ادای احترام نظامی نمود.
حاج آقا را بردن در بهشت زهرا و در ضریح حضرت امام بخاک سپردن.برای خیلی سوال است که چرا؟! شاید مزد زحمات سالها تلاشش برای پیروزی نهضت امام باشد.اما من بی تفاوتم نسبت به این رویداد چون یکسالی هست که برای زیارت امام دیگر به بهشت زهرا نمیروم و خونه و حسینه محقر امام رو در جماران به کاخ تجمل بهشت زهرا ترجیح میدم.
کاش هاشمی رو روتوش نکنیم همانطور که خودش نکرد و تا آخر همان خود خودش بود آنطور که در کتاب های خاطراتش از خود و خانواده اش نوشته است.
بدرود حاج آقا...
